جدول جو
جدول جو

معنی قاب جوش - جستجوی لغت در جدول جو

قاب جوش
قهوه جوش، ظرفی که به جای کتری مورد استفاده قرار می گرفت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاب شور
تصویر قاب شور
قاب دستمال، تکه ای پارچه که با آن ظرف ها را بشویند یا گردگیری کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام جوش
تصویر خام جوش
بی تجربه، نا آزموده و تازه کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصب پوش
تصویر قصب پوش
آنکه جامه ای از قصب بر تن کند، پوشندۀ قصب، برای مثال زده بر ماه خنده بر قصب راه / پرند آن قصب پوشان چون ماه (نظامی۲ - ۱۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
غذای نیک ناپخته، خام پخته، مرد بی تجربه، مرد ناپخته:
ولی بجوشم ازین خام جوش یک سبلت
قراطغانشه پشمین گه طعان و ضراب،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ بَ)
که نقاب بر رخ دارد. که صورتش ظاهر نیست. که روی بندو نقاب بر صورت زده است تا شناخته نشود. ماسک دار
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ گَ / گِ)
که به سرعت جوشد. که شتابان و به تعجیل جوش زند: هدوج، دیگ شتاب جوش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ کُ نَ دَ / دِ)
آنکه پارۀ ابریشمین و کتان پوشد. پوشندۀ قصب:
ولی آن دلستان کآید درآغوش
نه من چون من بتی باشد قصب پوش.
نظامی.
ز راه پاسخ آن ماه قصب پوش
ز شکّر کرد شه را حلقه در گوش.
نظامی.
نشسته لعل داران قصب پوش
قصب بر ماه بسته لعل بر گوش.
نظامی.
به کردار کله داران چون نوش
قبا بستند بکران قصب پوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
ژنده ای که به آب چلو یا جز آن خیسانده و ظروف چرب را بدان شویند، قاب دستمال، رجوع به قاب دستمال شود
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ)
نجار که قاب سقفها سازد و کوبد
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آنرا باب الیهودیه نامند. یکی از چهار دروازۀ جی (اصفهان) که یکصدوهفتاد سال قبل از اسلام بنا شده است. رجوع به باب الیهودیه و محاسن اصفهان چ طهران صص 92- 93 شود
لغت نامه دهخدا
پاجوش، شولان و شاخ تر که از ریشه درختی روید
لغت نامه دهخدا
زربفته پوش پرند پوش آنکه جامه از قصب پوشد: زده بر ما خنده برقصب راه پرند آن قصب پوشان چون ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبا پوش
تصویر قبا پوش
کپاه پوش پوشنده قبا
فرهنگ لغت هوشیار
قاب دستمال بنگرید به قاب دستمال ژنده ای که با آن چلو یا جز آن را خیسانند و ظروف چرب را بدان شویند قاب دستمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاب کوب
تصویر قاب کوب
چوبکوب تاک آرای نجاری که قاب سقفها را سازد و کوبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای جوش
تصویر پای جوش
شولان و شاخ تر که از ریشه درخت روید پاجوش
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که در حال جوشیدن است آب جوشان، آب گرم معدنی، آبی که در آن جوش یعنی بی کربنات سود و اسید طرطیر کنند و مانند گوارشی بیاشامند
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی که در آن چای دم کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
نان خورشتی از ماست، پیاز، سیر، روغن، نمک، زردچوبه، فلفل، نعناع، گوجه
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی چدنی مخصوص دم کردن قهوه
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشیده ی عسل
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی که در آن قهوه دم کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
مخفی، نقاب زده
دیکشنری اردو به فارسی